مهربون من💗
دلم میخاد بهت بگم من تمام سالهای عمرم از آدمها نامهربونی دیدم، از نزدیک ترین آدمهای دورم تا دورترین ها ...تمام سالهای عمرم بی مهری دیدم، برای من که بی عاطفگی تو همه سلول های تنم نشسته، حالا محبت و عاطفه ی تو نسبت بهم خیلی بهم میچسبه، هر بار دستامو توی دستات میگیری موهامو میبافی ، توی چشمام با عشق نگاه میکنی ، منو تو بغلت میگیری و تو دریای محبتت غرقم میکنی ، انگار از نو متولد میشم ، از نو نفس میکشم، روح به زندگیم برمیگرده ، و خاطرات تلخ نامهربونی آدمها رو توی مهربونی هات گم میکنم. بخدا عمر دوباره ی منی. من قلبم پاییز بود، سرد و بی روح، مثل درختی پیر و خشکیده، تو بهار منی ، با تو درخت پیر قلبم جوونه زد، گل داد ، ز...